مرزهای مشترک

ساخت وبلاگ

بابا، آنارشیست بود. من، ضدِّ او بودم. اما، علی (علیه‌السلام)، لحظه‌ی ملاقاتِ من و او بود. تنها لحظه‌ی پایدارِ ما.

به قولِ نیچه: درود بر چنان جانِ وحشی، نیک، آزاد و طوفانی که بر مرداب‌ها و محنت‌ها چنان می‌رقصد که بر روی چمن.

مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 120 تاريخ : جمعه 28 بهمن 1401 ساعت: 19:33

اگر به هیجانات و احساساتم در امور و روابطْ راه دهم، زندگی‌ام ثمراتِ عینی بیشتری خواهد داشت. اگر به عقلانیت و محاسباتم در امور و روابطْ راه دهم، باز هم زندگی‌ام ثمراتِ عینی بیشتری خواهد داشت. دیگران، خصوصاً آنها که نگران‌تر و عاشق‌ترند، همواره به یکی از این دو دعوتم می‌کنند. گمانِ آنها این است که من احساساتِ پرشور و عقلانیتِ فعالی دارم. اما من در پسِ آنچه می‌نمایم، گرفتارِ جنونم. بیشترین چیزی که به امور و روابطِ من راه می‌یابد، جنون است. من، هر روز که پیرتر می‌شوم، ضرورتِ جنون را بیشتر درک می‌کنم. از سربراه‌شدن و تن‌دادن به یکی از احساسات یا عقلانیت نااُمیدم. چنان در وضعِ جنونم که هرلحظه آماده‌ی فداکردنِ چیزِ جدیدی در راه آن هستم. دیگران، اگرچه بیمناک‌اند اما من فقط در پناهِ همین جنون زنده‌ام. تمامِ این آزادی، تحول‌ِ مُدام و ماجراجوییِ روحی را از جنون دارم. بدونِ جنون، چگونه جرأتِ این را داشتم که بر خانه‌ام، بر باورِ دیروز و هرروزم، بر آنچه به من داده شده و ساختِ من نبوده، بر جمع، بر مزیت‌های دنیا، بر خودم و بر اسارت بتازم؟ خواستِ آزادی فقط از حدی از جنون برمی‌خیزد. جنون، احساساتِ عزیزِ عاشقانه و عقلانیتِ دقیقِ مصلحانه را از مغزم پرانده است. مرا می‌هِلد به براندازی. به تخریب و ساختن، به تخریب و ساختن، به تخریب و ساختن؛ و این تمامی ندارد. مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 21:05